صـــلـواتــی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
۲۳
اسفند ۹۲

(فضیل بن عیاض ) گوید: روزى شخص پریشانى قدرى ریسمان که عیالش بافته بود به بازار برد تا با فروش آن ، از گرسنگى نجات پیدا کنند. ریسمان را به یک درهم فروخت و خواست نانى تهیه کند که در این هنگام ، دو نفر را مشاهده کرد که به سبب یک درهم با یکدیگر نزاع مى کنند و سر و صورت یکدیگر را مجروح نموده ، و به نزاع خویش هم ادامه مى دهند.
آن شخص جلو آمد و گفت : یک درهم را بگیرید تا نزاع شما تمام شود و این کار را کرد و بین آنان را اصلاح نمود و باز با تهى دستى به منزل رهسپار گشت و داستان را براى همسرش نقل کرد، او نیز خشنود گشت .
آنگاه زن اطراف خانه را جستجو کرد و لباس کهنه اى را پیدا نمود و به شوهر خود داد تا بفروشد و غذائى تهیه کند.
مرد لباس کهنه را به بازار آورد و کسى از او نخرید، لکن دید مردى ماهى گندیده اى در دست دارد گفت : بیا معامله و معاوضه کنیم ، ماهى فروش ‍ قبول کرد. لباس کهنه را داد و ماهى فاسد را گرفت و به منزل آمد.
زن مشغول آماده کردن ماهى شد که ناگهان چیزى قیمتى در شکم ماهى یافت و به شوهر داد تا به بازار ببرد و بفروشد.
آن را به بازار آورد به قیمت خوبى (دوازده بدره ) فروخت و به منزل مراجعت کرد.چون وارد خانه شد فقیرى بر در آواز داد: از آنچه خداى به شما داده مرا عنایت کنید. آن مرد همه پولها را نزد فقیر گذاشت و گفت : هر چه مى خواهى بردار، فقیر برداشت چند قدم برنداشت که مراجعت نمود و گفت :
من فقیر نیستم ، فرستاده خدایم ، خواستم اعلان کنم که این پاداش احسان شماست که میان آن دو نفر را اصلاح و سازش دادید.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۲۳
مهران ارزانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی