۲۹
اسفند ۹۲
گویند حضرت (عیسى بن مریم ) علیه السلام نشسته بود و نگاه مى کرد به مرد
زارعى که بیل در دست داشت و مشغول کندن زمین بود.
حضرت عرض کرد: خدایا آرزو و امید را از زارع دور گردان . ناگهان زارع
بیل را به یک سو انداخت و در گوشه اى نشست .
عیسى علیه السلام عرض کرد: خدایا آرزو را به او بازگردان . زارع حرکت کرد و
مشغول زارع شد. عیسى علیه السلام از زارع سؤ
ال نمود: چرا چنین کردى ؟ گفت : با خود گفتم تو مردى هستى که عمرت به پایان رسیده
، تا به کى بکار کردن مشغولى ، بیل را به یک طرف انداخته و در گوشه اى نشستم .
بعد از لحظاتى با خود گفتم : چرا کار نمى کنى و
حال آنکه هنوز جان دارى و به معاش نیازمندى ، پس بکار
مشغول شدم
۹۲/۱۲/۲۹