استاد مى فرماید: اسم شما چیست ؟ عرض مى کند: مرا نمى شناسید، من جواد تبریزى ملکى هستم . مى فرماید: شما با فلان ملکى ها بستگى دارید؟
عرض مى کند: بلى و از آنها انتقاد مى کند.
استاد مى فرماید: هر وقت توانستى کفش آنها را که بد میدانى پیش پایشان جفت کنى ، من خود به سراغ تو خواهم آمد.
میرزا جواد آقا فردا که به درس مى رود خود پایین تر از بقیه شاگردان مى نشیند، و رفته رفته طلبه هائى که از فامیل ملکى در نجف بودند و او آنها را خوب نمى شناخته ، مورد محبت خود قرار مى دهد، تا جائى که کفش را پیش پاى آنان جفت مى کند. چون این خبر به آن طایفه که در تبریز ساکن بودند، مى رسد رفع کدورت فامیلى مى شود.
بعدا میرزا جواد استاد مى فرماید: دستور تازه اى (بعد از اصلاح فامیلى ) نیست ، تو باید حالت اصلاح شود و از همین دستورات شرعى بهره مند شوى ، ضمنا یادآور مى شود که کتاب مفتاح الفلاح مرحوم شیخ بهائى براى عمل کردن خوب است .
میرزا کم کم ترقى مى کند و به حوزه قم مى آید و به تربیت نفوس مى پردازد و عده زیادى از خواص و عوام از او بهره مند مى شوند... .