(عبدالملک ) گوید: بین حضرت باقر علیه السلام و بعضى فرزندان امام حسن علیه
السلام اختلافى پیدا شد، من خدمت امام رفتم و خواستم در این میان سخنى بگویم تا شاید
اصلاح شود.
امام فرمود: تو چیزى در بین ما مگو، زیرا مثل ما با پسر عمویمان مانند همان مردى است که
در بنى اسرائیل زندگى مى کرد، و او را دو دختر بود یکى از آن دو را به مردى کشاورز
و دیگرى را به شخصى کوزه گر شوهر داده بود.
روزى براى دیدن آنها حرکت کرد؛ اول پیش آن دخترى که زن کشاورز بود رفت و از او
احوال پرسید: دختر گفت : پدرجان شوهرم زراعت فراوانى کرده اگر باران بیاید
حال ما از تمام بنى اسرائیل بهتر است .
از منزل آن دختر به خانه دیگر دخترش رفت و از احوالش پرسید، گفت : پدر، شوهرم
کوزه زیادى ساخته اگر خداوند مدتى باران نفرستد تا کوزه هاى او خشک شود
حال ما از همه نیکوتر است .
آن مرد از خانه دختر خود خارج شد در حالى که مى گفت : خدایا تو خودت هر چه صلاح مى
دانى بکن ، در این میان مرا نمى رسد که به نفع یکى درخواستى بکنم ، هرچه صلاح است
آنها را انجام ده .
امام فرمود: شما نیز نمى توانید بین ما سخنى بگویید، مبادا در این میان بى احترامى به
یکى از ما شود، وظیفه شما به واسطه پیامبر صلى الله علیه و آله نسبت به ما احترام
نسبت به همه ما است .